loading...
ضد شیطان
آخرین ارسال های انجمن
masmeh بازدید : 300 یکشنبه 28 مهر 1392 نظرات (1)

پس از آفرینش  آدم خدا گفت به اونازنینم آدم با تو رازی دارم اندکی پیش تر آی    آدم آرام ونجیب آمد پیش  زیر چشمی به خدا می نگریست با محو لبخند غم آلود خدا دلش انگار گریست نازنینم آدم (قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید) یاد من باش که بس تنهایم و بغض آدم ترکید گونه هایش لرزید به خدا گفت :من به اندازه.....من به اندازه ی گل های بهشت....نه....به اندازه عرش .....نه....من به اندازه تنهایی ات ای هستی من دوست دارت هستم......ادم کوله اش را برداشت خسته و سخت قدم برداشت راهی ظلمت پرشور زمین طفلکی بنده ی غمگین ادم در لحظه ی جانگاه هبوط باز از خدا شنید که گفت :نازنینم ادم نه به اندازه ی تنهایی من نه به اندازه ی عرش نه به اندازه ی گل های بهشت ... که به اندازه ی یک دانه ی گندم به یادم باش...نازنینم ادم ...نبری از یادم...

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط نسترن در تاریخ 1392/07/28 و 21:52 دقیقه ارسال شده است

عالی بود خیلی ممنون معصومهشکلکشکلک


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    mataleb va mozuate morede alagheye shoma?
    آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 29
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 17
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 11
  • بازدید سال : 206
  • بازدید کلی : 6,024
  • کدهای اختصاصی